#چالش- عنصر -شمع
چایی باطعم گل -دارچین- وهل
نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم، نه، فقط به این نتیجه رسیدم هیچکس حرفای منو نمیفهمه، هیچکس درک نمیکنه، هیچکس گوشِ شنوا نداره برای شنیده شدنِ حرفام، نه اینکه درد نداشته باشم، نه، فقط بهم ثابت شده اگه دردامو بریزم توو خودم و ذره ذره نابودم کنن بهتر ازینه که فریاد بزنم و به کسایی بگم که از پشت بهم خنجر میزنن، نه اینکه تنهایی رو دوست داشته باشم، نه، فقط از با آدما بودن میترسم، از ضربه خوردن میترسم، نه اینکه احساس نداشته باشم، نه، فقط از بروز احساساتم میترسم، از پشیمون شدنِ بعدش میترسم، نه اینکه نتونم اعتماد کنم، نه، فقط آدمی پیدا نشده که بتونم اعتماد کردن بهش رو تجربه کنم، نه اینکه سنگدل باشم، نه، فقط از مهربون بودن با آدما میترسم، همون آدمایی که تا میبینن یکی مهربونه بهش آسیب میزنن، نه اینکه مغرور باشم، نه، فقط توو زندگی شخصیم قانونهایی دارم و نمیتونم ازشون بگذرم، چون رد شدن از اونا یعنی چند فاصله تا ضربه خوردنم، نه اینکه نتونم انتقام بگیرم، نه، فقط میسپارم دستِ زمان، زمان بهترین انتقامه توو دنیایِ منه، نه اینکه خودخواه باشم، نه، فقط خودم مهمترم از هرچیزی یا هرکسی که توو زندگیمه.
...